یکزمان آید که قومی خسته از چنگال ظلم
آ تش قهروغضب را ، ا فکند هرجای شهر
کوی و برزن را بسوزاند زخشمی پرلهیب
شعله ها بالا دهد،گیرد تمام خشک و تر
بغض ها، فریاد ها گردد،بسان بانگ موج
موج ها سرکش شود، افتد درون بحرو بر
هرخروشی ، دامن آ ه سحر جوید از آنک
داد ديرين را ستاند ، ازبسی بیداد گر
یکزما ن آید که قومی جان خود گیردبه کف
روزگاران شاد سازد درنسیم یک سحر
عهد نیک و خرمی را،آورد یکسر پد ید
دوره ی ظلم و تباهی را، نهد بر پشت سر
سرزمینی نو بسازد، عاری از هر دیو و دد
تا شود ایمن ، ز آسيب ریا و قهر و شر
یکزمان آید که گردون ، این فلک این آسمان
چترمهرخویش بگشاید ، خوش وگسترده تر
دکتر منوچهر سعادت نوری
بر گرفته از مجموعه سروده های زنجیرها