۱۳۹۰ مرداد ۲, یکشنبه

خواهم بروم


دانی که کنون ، دلم چه می خواهد
هرجا که نظر کنم ، ترا یابد

خواهم که دو باره نزد من آیی
خورشید رخ ات به روی من تابد

خواهم بروم درون _ آن  کو چه
کز هر قد م _ ‌تو خا طر ه دارد

یا سر به کشم به بام آن خا نه
کز عشق _ من و تو پنجره دارد

خواهم بروم کنار _ آن بید ی
آنجا که به زیر _ سایه اش خفتیم

بو سه بزنم به ر یشه  و سا قه
جایی که ز عشق ، ما سخن گفتیم

خواهم بروم به روی آ ن شن ‌ها
در ساحل و در کرا نه ی د ر یا

آنجا که به عشق ، شستشو دادیم
هر پا ره ی جان و پیکر خود را

خواهم بروم میان _ آن شهری
جا یی که لهیب _ عا طفه بر پا ست

آنجا که من و تو دل به هم دادیم
هرکنج و گذر، نشان ز عشق ماست

خواهم بروم به سر ز مین _ نور
خورشید رخ ات به روی من تابد

دانی که کنون ، دلم چه می خواهد
هر جا که نظر کنم ، ترا یابد

دکتر منوچهر سعادت نوری

پایان دسامبر ٢٠٠٤ مونترال