پیشـگاه حـقیقـت
فردا کـه پیشـگاه حـقیقـت شود پدید
شرمـنده ره روی که عمـل بر مـجاز کرد
ای کبک خوش خرام کجا می روی بایسـت
غره مـشو کـه گربـه زاهد نـماز کرد
حافـظ مکـن مـلامـت رندان که در ازل
ما را خدا ز زهد ریا بی نیاز کرد : حافـظ شیرازی
۱۳۹۲ مرداد ۲۹, سهشنبه
ای ایران، ای وطن ایران من : در گلچینی از سروده ها و ترانه ها
ای ایران، ای مرز پرگُهر/ ای خاکت، سرچشمهٔ هنر
دور از تو، اندیشهٔ بَدان/ پاینده، مانی تو جاودان
ای دشمن، ار تو سنگ خارهای من آهنم
جان من، فدای خاک پاک میهنم
مهر تو چون، شد پیشهام/ دور از تو نیست، اندیشهام
در راه تو، کِی ارزشی دارد این جان ما/ پاینده باد، خاک ایران ما
سنگ کوهت، درّ و گوهر است/ خاک دشتت، بهتر از زر است
مهرت، از دل کِی برون کنم/ بَرگو، بی مهرِ تو چون کنم
تا گردش جهان و دور آسمان به پاست
نورِ ایزدی، همیشه رهنمای ماست
مهر تو چون، شد پیشهام/ دور از تو نیست، اندیشهام
در راه تو، کِی ارزشی دارد این جان ما/ پاینده باد، خاک ایران ما
ایران، ای خرّم بهشت من/ روشن از تو، سرنوشت من
گر آتش بارد به پیکرم/ جز مهرت، در دل نپرورم
از آب و خاک و مهرِ تو، سرشته شد گِلم
مهر، اگر برون رود گلی شود دلم
مهر تو چون، شد پیشهام/ دور از تو نیست، اندیشهام
در راه تو، کِی ارزشی دارد این جان ما/ پاینده باد، خاک ایران ما : حسین گلگلاب
دور از تو، اندیشهٔ بَدان/ پاینده، مانی تو جاودان
ای دشمن، ار تو سنگ خارهای من آهنم
جان من، فدای خاک پاک میهنم
مهر تو چون، شد پیشهام/ دور از تو نیست، اندیشهام
در راه تو، کِی ارزشی دارد این جان ما/ پاینده باد، خاک ایران ما
سنگ کوهت، درّ و گوهر است/ خاک دشتت، بهتر از زر است
مهرت، از دل کِی برون کنم/ بَرگو، بی مهرِ تو چون کنم
تا گردش جهان و دور آسمان به پاست
نورِ ایزدی، همیشه رهنمای ماست
مهر تو چون، شد پیشهام/ دور از تو نیست، اندیشهام
در راه تو، کِی ارزشی دارد این جان ما/ پاینده باد، خاک ایران ما
ایران، ای خرّم بهشت من/ روشن از تو، سرنوشت من
گر آتش بارد به پیکرم/ جز مهرت، در دل نپرورم
از آب و خاک و مهرِ تو، سرشته شد گِلم
مهر، اگر برون رود گلی شود دلم
مهر تو چون، شد پیشهام/ دور از تو نیست، اندیشهام
در راه تو، کِی ارزشی دارد این جان ما/ پاینده باد، خاک ایران ما : حسین گلگلاب
اجرای اولیه ی این اثر ملی نایاب است. اجرای دیگر، مربوط به سالهای ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۲ در برنامه ی گلهاست که غلامحسین بنان این سرود را خواند. در سال ۱۳۵۰ نیز اُپرای راديویی این سرود با همکاري ارکستر بزرگ راديو تلويزيون ملی ايران با رهبری فرهاد فخرالدینی و خوانندگی اسفندیار قرهباغی انجام گرفت. دو اجرای دیگر از این اثر نیز یکی با صدای حسین سرشار و دیگری با صدای رشید وطندوست موجود است. در شصتمین سالگرد ساخت این سرود در مهرماه ۱۳۸۳ ارکستر ملی ایران آن را در تالار وحدت اجرا کرد که تمامی ۷۰۰ نفر جمعیت حاضر در سالن آن را همنوا خواندند : تارنمای دانشنامهٔ آزاد ویکیپدیا
در اجرای اول، این سرود به شکل کُر خوانده شد ولی بعد از آن غلامحسین بنان و اسفندیار قرهباغی آن را به شکل تکخوانی نیز اجرا کردند. از آن زمان تا کنون به دلیل محبوبیت فراوان، خوانندگان و گروههای موسیقی متعددی این سرود را اجرا کردهاند
http://www.youtube.com/watch?v=1qnk8Ywo2xE
ای ایران - اجرا : غلامحسین بنان
http://www.youtube.com/watch?v=6AkNeAvw6n0
ای ایران - اجرا : ارکستر ملی ایران
http://www.youtube.com/watch?v=2PscOKdxcps
http://www.youtube.com/watch?v=1qnk8Ywo2xE
ای ایران - اجرا : غلامحسین بنان
http://www.youtube.com/watch?v=6AkNeAvw6n0
ای ایران - اجرا : ارکستر ملی ایران
http://www.youtube.com/watch?v=2PscOKdxcps
ای خطهٔ ایران مهین، ای وطن من/ ای گشته به مهر تو عجین، جان و تن من
ای عاصمهٔ دنیی آباد، که شد باز/ آشفته کنارت، چو دل پر حزن من
دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست/ ای باغ گل و لاله و سرو و سمن من
بس خار مصیبت که خلد دل را بر پای/ بی روی تو، ای تازه شکفته چمن من
تا هست کنار تو، پر از لشکر دشمن/ هرگز نشود خالی، از دل محن من
از رنج تو لاغر شدهام چونان، کز من/ تا بر نشود ناله، نبینی بدن من
دردا و دریغا، که چنان گشتی بیبرگ/ کز بافتهء خویش، نداری کفن من
بسیار سخن گفتم، در تعزیت تو/ آوخ، که نگریاند کس را سخن من
وانگاه نیوشند سخنهای مرا خلق/ کز خون من، آغشته شود پیرهن من
و امروز همیگویم با محنت بسیار/ دردا و دریغا وطن من، وطن من : ملکالشعرای بهار
ای عاصمهٔ دنیی آباد، که شد باز/ آشفته کنارت، چو دل پر حزن من
دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست/ ای باغ گل و لاله و سرو و سمن من
بس خار مصیبت که خلد دل را بر پای/ بی روی تو، ای تازه شکفته چمن من
تا هست کنار تو، پر از لشکر دشمن/ هرگز نشود خالی، از دل محن من
از رنج تو لاغر شدهام چونان، کز من/ تا بر نشود ناله، نبینی بدن من
دردا و دریغا، که چنان گشتی بیبرگ/ کز بافتهء خویش، نداری کفن من
بسیار سخن گفتم، در تعزیت تو/ آوخ، که نگریاند کس را سخن من
وانگاه نیوشند سخنهای مرا خلق/ کز خون من، آغشته شود پیرهن من
و امروز همیگویم با محنت بسیار/ دردا و دریغا وطن من، وطن من : ملکالشعرای بهار
من آن درخت زمستانی ، بر آستان بهارانم
که جز به طعنه نمی خندد ، شکوفه بر تن عریانم...
درین دیار غریب ای دل ، نشان ره ز چه کس پرسم؟
که همچو برگ زمین خورده ، اسیر پنجه ی طوفانم...
غلام همت خورشیدم ، که چون دریچه فرو بندد
نه از هراس من اندیشد ، نه از سیاهی زندانم
کجاست باد سحرگاهان ، که در صفای پس از باران
کند به یاد تو ، ای ایران ، به بوی خاک تو مهمانم : نادر نادرپور
که جز به طعنه نمی خندد ، شکوفه بر تن عریانم...
درین دیار غریب ای دل ، نشان ره ز چه کس پرسم؟
که همچو برگ زمین خورده ، اسیر پنجه ی طوفانم...
غلام همت خورشیدم ، که چون دریچه فرو بندد
نه از هراس من اندیشد ، نه از سیاهی زندانم
کجاست باد سحرگاهان ، که در صفای پس از باران
کند به یاد تو ، ای ایران ، به بوی خاک تو مهمانم : نادر نادرپور
ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم/ تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم
تو را ای کهن پير جاويد برنا/ تو را دوست دارم، اگر دوست دارم
تو را ای گرانمايه، ديرينه ايران/ تو را ای گرامی گهر دوست دارم
تو را، ای کهن زاد بوم بزرگان/ بزرگ آفرين نامور دوست دارم
هنروار انديشه ات رخشد و من/ هم انديشهات، هم هنر دوست دارم
اگر قول افسانه، يا متن تاريخ/ وگر نقد و نقل سير دوست دارم
اگر خامه تيشه ست و خط نقر در سنگ/ بر اوراق کوه و کمر دوست دارم
وگر ضبط دفتر ز مشکين مرکب/ نئين خامه، يا کلک پر دوست دارم
گمانهای تو چون يقين میستايم/ عيانهای تو چون خبر دوست دارم
هم ارمزد و هم ايزدانت پرستم/ هم آن فره و فروهر دوست دارم
بجان پاک پيغمبر باستانت/ که پيری است روشن نگر دوست دارم
گرانمايه زردشت را من فزونتر/ ز هر پير و پيغامبر دوست دارم
بشر بهتر از او نديد و نبيند/ من آن بهترين از بشر دوست دارم
سه نيکش بهين رهنمای جهان ست/ مفيدی چنين مختصر دوست دارم
ابر مرد ايرانئی راهبر بود/ من ايرانی راهبر دوست دارم
نه کشت و نه دستور کشتن به کس داد/ ازينروش هم معتبر دوست دارم
من آن راستين پير را، گرچه رفته ست/ از افسانه آن سوی تر، دوست دارم
هم آن پور بيدار دل بامدادت/ نشابوری هورفر دوست دارم
فری مزدک، آن هوش جاويد اعصا/ که ش از هر نگاه و نظر دوست دارم
دليرانه جان باخت در جنگ بيداد/ من آن شير دل دادگر دوست دارم
جهانگير و داد آفرين فکرتی داشت/ فزونترش زين رهگذر دوست دارم
ستايش کنان مانی ارجمندت/ چو نقاش و پيغامور دوست دارم
هم آن نقش پرداز ارواح برتر/ هم ارژنگ آن نقشگر دوست دارم
همه کشتزارانت، از ديم و فاراب/ همه دشت و در، جوی و جر دوست دارم
کويرت چو دريا و کوهت چو جنگل/ همه بوم و بر ، خشک و تر دوست دارم
شهيدان جانباز و فرزانهات را/ که بودند فخر بشر دوست دارم
به لطف نسيم سحر روحشان را/ چنانچون ز آهن جگر دوست دارم
هم افکار پرشورشان را، که اعصار/ از آن گشته زير و زبر دوست دارم
هم آثارشان را، چه پندو چه پيغام/ و گر چند، سطری خبر دوست دارم
من آن جاودان ياد مردان، که بودند/ بهر قرن چندين نفر دوست دارم
همه شاعران تو و آثارشان را/ به پاکی نسيم سحر دوست دارم
ز فردوسی، آن کاخ افسانه کافراخت/ در آفاق فخر و ظفر دوست دارم
ز خيام، خشم و خروشی که جاويد/ کند در دل و جان اثر دوست دارم
ز عطار، آن سوز و سودای پر درد/ که انگيزد از جان شرر دوست دارم
وز آن شيفته شمس، شور و شراری/ که جان را کند شعلهور دوست دارم
ز سعدی و از حافظ و از نظامی/ همه شور و شعر و سمر دوست دارم
خوشا رشت و گرگان و مازندرانت/ که شان همچو بحر خزر دوست دارم
خوشا حوزه شرب کارون و اهواز/ که شيرينترش از شکر دوست دارم : مهدی اخوان ثالث
ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم - اجرا : فرهاد مهراد
http://www.youtube.com/watch?v=mQBDo48tqCE
تو را ای کهن پير جاويد برنا/ تو را دوست دارم، اگر دوست دارم
تو را ای گرانمايه، ديرينه ايران/ تو را ای گرامی گهر دوست دارم
تو را، ای کهن زاد بوم بزرگان/ بزرگ آفرين نامور دوست دارم
هنروار انديشه ات رخشد و من/ هم انديشهات، هم هنر دوست دارم
اگر قول افسانه، يا متن تاريخ/ وگر نقد و نقل سير دوست دارم
اگر خامه تيشه ست و خط نقر در سنگ/ بر اوراق کوه و کمر دوست دارم
وگر ضبط دفتر ز مشکين مرکب/ نئين خامه، يا کلک پر دوست دارم
گمانهای تو چون يقين میستايم/ عيانهای تو چون خبر دوست دارم
هم ارمزد و هم ايزدانت پرستم/ هم آن فره و فروهر دوست دارم
بجان پاک پيغمبر باستانت/ که پيری است روشن نگر دوست دارم
گرانمايه زردشت را من فزونتر/ ز هر پير و پيغامبر دوست دارم
بشر بهتر از او نديد و نبيند/ من آن بهترين از بشر دوست دارم
سه نيکش بهين رهنمای جهان ست/ مفيدی چنين مختصر دوست دارم
ابر مرد ايرانئی راهبر بود/ من ايرانی راهبر دوست دارم
نه کشت و نه دستور کشتن به کس داد/ ازينروش هم معتبر دوست دارم
من آن راستين پير را، گرچه رفته ست/ از افسانه آن سوی تر، دوست دارم
هم آن پور بيدار دل بامدادت/ نشابوری هورفر دوست دارم
فری مزدک، آن هوش جاويد اعصا/ که ش از هر نگاه و نظر دوست دارم
دليرانه جان باخت در جنگ بيداد/ من آن شير دل دادگر دوست دارم
جهانگير و داد آفرين فکرتی داشت/ فزونترش زين رهگذر دوست دارم
ستايش کنان مانی ارجمندت/ چو نقاش و پيغامور دوست دارم
هم آن نقش پرداز ارواح برتر/ هم ارژنگ آن نقشگر دوست دارم
همه کشتزارانت، از ديم و فاراب/ همه دشت و در، جوی و جر دوست دارم
کويرت چو دريا و کوهت چو جنگل/ همه بوم و بر ، خشک و تر دوست دارم
شهيدان جانباز و فرزانهات را/ که بودند فخر بشر دوست دارم
به لطف نسيم سحر روحشان را/ چنانچون ز آهن جگر دوست دارم
هم افکار پرشورشان را، که اعصار/ از آن گشته زير و زبر دوست دارم
هم آثارشان را، چه پندو چه پيغام/ و گر چند، سطری خبر دوست دارم
من آن جاودان ياد مردان، که بودند/ بهر قرن چندين نفر دوست دارم
همه شاعران تو و آثارشان را/ به پاکی نسيم سحر دوست دارم
ز فردوسی، آن کاخ افسانه کافراخت/ در آفاق فخر و ظفر دوست دارم
ز خيام، خشم و خروشی که جاويد/ کند در دل و جان اثر دوست دارم
ز عطار، آن سوز و سودای پر درد/ که انگيزد از جان شرر دوست دارم
وز آن شيفته شمس، شور و شراری/ که جان را کند شعلهور دوست دارم
ز سعدی و از حافظ و از نظامی/ همه شور و شعر و سمر دوست دارم
خوشا رشت و گرگان و مازندرانت/ که شان همچو بحر خزر دوست دارم
خوشا حوزه شرب کارون و اهواز/ که شيرينترش از شکر دوست دارم : مهدی اخوان ثالث
ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم - اجرا : فرهاد مهراد
http://www.youtube.com/watch?v=mQBDo48tqCE
ايران، اي سراي اميد/ بر بامت، سپيده دميد
بنگر كزين ره پر خون/ خورشيدي خجسته رسيد
اگر چه دل ها پر خون است/ شكوه شادي افزون است
سپيده ی ما گلگون است/ واي گلگون است
كه دست دشمن، در خون است
اي ايران، غمت مرساد/ جاويدان، شكوه تو باد
راه ما، راه حق، راه بهروزي است/ اتحاد، اتحاد، رمز پيروزي است
صلح و آزادي/ جاودانه، در همه جهان، خوش باد
يادگار خون عاشقان، اي بهار
اي بهار تازه جاودان/ در اين چمن، شكفته باد : هوشنگ ابتهاج
بنگر كزين ره پر خون/ خورشيدي خجسته رسيد
اگر چه دل ها پر خون است/ شكوه شادي افزون است
سپيده ی ما گلگون است/ واي گلگون است
كه دست دشمن، در خون است
اي ايران، غمت مرساد/ جاويدان، شكوه تو باد
راه ما، راه حق، راه بهروزي است/ اتحاد، اتحاد، رمز پيروزي است
صلح و آزادي/ جاودانه، در همه جهان، خوش باد
يادگار خون عاشقان، اي بهار
اي بهار تازه جاودان/ در اين چمن، شكفته باد : هوشنگ ابتهاج
ایران، ای سرای امید - اجرا : محمدرضا شجریان
http://www.youtube.com/watch?v=5moII0GZ2tQ
http://www.youtube.com/watch?v=u7GCypVgQyk
http://www.youtube.com/watch?v=5moII0GZ2tQ
http://www.youtube.com/watch?v=u7GCypVgQyk
دوباره، میسازمت وطن/ اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم/ اگر چه با استخوان خویش
دوباره، می بویم از تو گُل/ به میل نسل جوان تو
دوباره، می شویم از تو خون/ به سیل اشک روان خویش
دوباره، یک روز آشنا/ سیاهی از خانه میرود
به شعر خود رنگ می زنم/ ز آبی آسمان خویش
اگر چه صد ساله مرده ام/ به گور خود خواهم ایستاد
که بردَرَم، قلب اهرمن/ ز نعره ی آنچنان خویش
کسی که « عظم رمیم» را/ دوباره انشا کند به لطف
چو کوه می بخشدم شکوه/ به عرصه ی امتحان خویش
اگر چه پیرم ولی هنوز/ مجال تعلیم اگر بُوَد
جوانی آغاز می کنم/ کنار نوباوگان خویش
حدیث حب الوطن ز شوق/ بدان روش، ساز می کنم
که جان شود هر کلام دل/ چو برگشایم دهان خویش
هنوز در سینه آتشی/ بجاست کز تاب شعله اش
گمان ندارم به کاهشی/ ز گرمی دمان خویش
دوباره، می بخشی ام توان/ اگر چه شعرم به خون نشست
دوباره، می سازمت به جان/ اگر چه بیش از توان خویش : سیمین بهبهانی
ستون به سقف تو می زنم/ اگر چه با استخوان خویش
دوباره، می بویم از تو گُل/ به میل نسل جوان تو
دوباره، می شویم از تو خون/ به سیل اشک روان خویش
دوباره، یک روز آشنا/ سیاهی از خانه میرود
به شعر خود رنگ می زنم/ ز آبی آسمان خویش
اگر چه صد ساله مرده ام/ به گور خود خواهم ایستاد
که بردَرَم، قلب اهرمن/ ز نعره ی آنچنان خویش
کسی که « عظم رمیم» را/ دوباره انشا کند به لطف
چو کوه می بخشدم شکوه/ به عرصه ی امتحان خویش
اگر چه پیرم ولی هنوز/ مجال تعلیم اگر بُوَد
جوانی آغاز می کنم/ کنار نوباوگان خویش
حدیث حب الوطن ز شوق/ بدان روش، ساز می کنم
که جان شود هر کلام دل/ چو برگشایم دهان خویش
هنوز در سینه آتشی/ بجاست کز تاب شعله اش
گمان ندارم به کاهشی/ ز گرمی دمان خویش
دوباره، می بخشی ام توان/ اگر چه شعرم به خون نشست
دوباره، می سازمت به جان/ اگر چه بیش از توان خویش : سیمین بهبهانی
دوباره میسازمت وطن - اجرا : داریوش
http://www.youtube.com/watch?v=ff8HXElRIQs
http://www.youtube.com/watch?v=ff8HXElRIQs
در روح و جان من ، می مانی ای وطن
به زیر پا فتد آن دلی ، که بهر تو نلرزد
شرح این عاشقی ، ننشیند در سخن
که بهر عشق والای تو ، همه جهان نیارزد
ای ایران ایران ، دور از دامان پاکت دست دگران ، بد گهران
ای عشق سوزان ، ای شیرین ترین رویای من ، تو بمان ، در دل و جان
ای ایران ایران ، گلزار سبزت دور از تاراج خزان ، جور زمان
ای مهر رخشان ، ای روشن گر دنیای من به جهان ، تو بمان
سبزی سر چمن ، سرخی خون من
سپیدی طلوع سحر ، به پرچمت نشسته
شرح این عاشقی ، ننشیند در سخن
بمان که تا ابد هستی ام ، به هستی تو بسته
در روح و جان من ، می مانی ای وطن
به زیر پا فتد آن دلی ، که بهر تو نلرزد
شرح این عاشقی ، ننشیند در سخن
که بهر عشق والای تو ، همه جهان نیارزد : تورج نگهبان
ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس
چه سفرها كردهایم، چه سفرها كردهایم
ما برای بوسیدن خاك سر قلهها
چه خطرها كردهایم، چه خطرها كردهایم
ما برای آنكه ایران گوهری تابان شود
خون دلها خوردهایم، خون دلها خوردهایم
ما برای آنكه ایران خانه خوبان شود
رنج دوران بردهایم، رنج دوران بردهایم
ما برای بوئیدن بوی گل نسترن
چه سفرها كردهایم، چه سفرها كردهایم
ما برای نوشیدن شورابههای كویر
چه خطرها كردهایم، چه خطرها كردهایم
ما برای خواندن این قصه عشق به خاك
خون دلها خوردهایم، خون دلها خوردهایم
ما برای جاودانه ماندن این عشق پاك
رنج دوران بردهایم، رنج دوران بردهایم : نادر ابراهیمی
چه سفرها كردهایم، چه سفرها كردهایم
ما برای بوسیدن خاك سر قلهها
چه خطرها كردهایم، چه خطرها كردهایم
ما برای آنكه ایران گوهری تابان شود
خون دلها خوردهایم، خون دلها خوردهایم
ما برای آنكه ایران خانه خوبان شود
رنج دوران بردهایم، رنج دوران بردهایم
ما برای بوئیدن بوی گل نسترن
چه سفرها كردهایم، چه سفرها كردهایم
ما برای نوشیدن شورابههای كویر
چه خطرها كردهایم، چه خطرها كردهایم
ما برای خواندن این قصه عشق به خاك
خون دلها خوردهایم، خون دلها خوردهایم
ما برای جاودانه ماندن این عشق پاك
رنج دوران بردهایم، رنج دوران بردهایم : نادر ابراهیمی
ایرانِ من که خسته و زارم ترا/ آخرچگونه دوست ندارم ترا؟
با من چه میکنی که به خونِ جگر/ زینگونه بیشکیب و قرارم ترا
چون ماهوارهای که به گِردِ زمین/ گردان بوَد، به گِردِ مدارم ترا
زان سان که دشمنان ترا دشمنم/ از یاورانِ مُشفقِ یارم ترا
با آنکه از کنار توام بر کران/ گویی که روز و شب به کنارم ترا
تا دررسد سعادتِ دیدار تو/ رؤیانوردِ لحظه شمارم ترا
چون بلبلی که جانب گُل میپرد/ با یادِ گل به گشت و گذارم ترا
تا سردهم سرودِ سرافرازیت/ شعر و سرود و شور و شرارم ترا
چون آتشی که شعلۀ رنگین دهد/ رنگین چو دانههای انارم ترا
آن شاخۀ شکستۀ باغم ولی/ چون میوۀ رسیده به بارم ترا
با آنکه ره به خِطّۀ دیگر بَرَد/ شادم که سرنشینِ قطارم ترا
دشمن اگر به سلسله بندد مرا/ باکم نه زانکه سلسله دارم ترا
بذر کویر و طعمۀ طوفان شود/ گر دانهها به خاک نکارم ترا
تا خطّ و رسم و نقش و نگارِ منی/ بر لوحِ جان، به نقش و نگارم ترا
تا دست من به دامن مِهرت رسد/ هرگز زمِهر، دست ندارم ترا
با سالهای سردِ زمستانیام/ چشم انتظارِ فصلِ بهارم ترا
روزی که سربلندیات از رَه رسد
بر خاک ِ راه، آینه دارم ترا : محمد جلالی چیمه (م. سحر)
با من چه میکنی که به خونِ جگر/ زینگونه بیشکیب و قرارم ترا
چون ماهوارهای که به گِردِ زمین/ گردان بوَد، به گِردِ مدارم ترا
زان سان که دشمنان ترا دشمنم/ از یاورانِ مُشفقِ یارم ترا
با آنکه از کنار توام بر کران/ گویی که روز و شب به کنارم ترا
تا دررسد سعادتِ دیدار تو/ رؤیانوردِ لحظه شمارم ترا
چون بلبلی که جانب گُل میپرد/ با یادِ گل به گشت و گذارم ترا
تا سردهم سرودِ سرافرازیت/ شعر و سرود و شور و شرارم ترا
چون آتشی که شعلۀ رنگین دهد/ رنگین چو دانههای انارم ترا
آن شاخۀ شکستۀ باغم ولی/ چون میوۀ رسیده به بارم ترا
با آنکه ره به خِطّۀ دیگر بَرَد/ شادم که سرنشینِ قطارم ترا
دشمن اگر به سلسله بندد مرا/ باکم نه زانکه سلسله دارم ترا
بذر کویر و طعمۀ طوفان شود/ گر دانهها به خاک نکارم ترا
تا خطّ و رسم و نقش و نگارِ منی/ بر لوحِ جان، به نقش و نگارم ترا
تا دست من به دامن مِهرت رسد/ هرگز زمِهر، دست ندارم ترا
با سالهای سردِ زمستانیام/ چشم انتظارِ فصلِ بهارم ترا
روزی که سربلندیات از رَه رسد
بر خاک ِ راه، آینه دارم ترا : محمد جلالی چیمه (م. سحر)
من کجای این جهان را دوست دارم/ من کدامین مردما ن را دوست دارم
دوستان و دود ما ن را دوست دارم/ جاودا ن ، آزاد گا ن را دوست دارم
من وطن را ، آشیا ن را دوست دارم/ من در آ نجا بس مکا ن را دوست دارم
ازهرند و از سهند و تا نهاو ند/ ازکرج ، از اوج توچال ، تا دماوند
از ارا ک و از نطنز و یزد و تبریز/ تا درون خانه های خشت نیریز
ازمزار کوروش و از پایگاه تخت جمشید/ تا به کنگاور کنار معبدافسانه ناهید
یا زنیشابور وقوچان تاانارستا ن ساوه/ وز ره پرپيچ وخم روی کتل سوی گناوه
از بر دروازه ی قرآن شیر ا ز/ تا به دزفول و سنند ج تا به اهواز
از کران لنگه ، تا قلب لرستان/ یا ز تهران تا به ساری ، تا گلستا ن
از مغا ن و گنبد و از دشت میشا ن/ تا میا ن کو چه های تنگ کا شا ن
از شمیرا ن ، تا به چا رباغ سپا ها ن/ از میا نه ، تا درون باغ ما ها ن
از جوار جنگل نور، خط ساحل در شمال/ تا به قلهک، باغچه های کوی یخچال
همره کوچ عشایر ، از طریق چارمحال/ تا ابرقو در کنار و زیر آن سرو کهنسال
از ره میدان شوش تا زادگاه شیخ رازی/شهر ری، یعنی همان منزلگه دانای ماضی
یا زگوشه گوشه های باغ انگوری اوشان/تا به زیرشاخه ی زیتون، مسیر را ه لوشان
یا که از توس ، سوی فردوس تا گنا با د/ تا به آ بادا ن ، کنا ر نخل های احمد آباد
از سمنگا ن تا کناره ، راه چا لو س/ از ورای صخره ها وجلگه ها ی سبز زاگروس
تا به زیر آ سمان پرستاره ، شهرکرمان/ یا بسوی تپه های نفتی مسجد سلیمان
من کجای این جها ن را دوست دارم/ من وطن را ، آشیا ن را دوست دارم: دكتر منوچهر سعادت نوري
دوستان و دود ما ن را دوست دارم/ جاودا ن ، آزاد گا ن را دوست دارم
من وطن را ، آشیا ن را دوست دارم/ من در آ نجا بس مکا ن را دوست دارم
ازهرند و از سهند و تا نهاو ند/ ازکرج ، از اوج توچال ، تا دماوند
از ارا ک و از نطنز و یزد و تبریز/ تا درون خانه های خشت نیریز
ازمزار کوروش و از پایگاه تخت جمشید/ تا به کنگاور کنار معبدافسانه ناهید
یا زنیشابور وقوچان تاانارستا ن ساوه/ وز ره پرپيچ وخم روی کتل سوی گناوه
از بر دروازه ی قرآن شیر ا ز/ تا به دزفول و سنند ج تا به اهواز
از کران لنگه ، تا قلب لرستان/ یا ز تهران تا به ساری ، تا گلستا ن
از مغا ن و گنبد و از دشت میشا ن/ تا میا ن کو چه های تنگ کا شا ن
از شمیرا ن ، تا به چا رباغ سپا ها ن/ از میا نه ، تا درون باغ ما ها ن
از جوار جنگل نور، خط ساحل در شمال/ تا به قلهک، باغچه های کوی یخچال
همره کوچ عشایر ، از طریق چارمحال/ تا ابرقو در کنار و زیر آن سرو کهنسال
از ره میدان شوش تا زادگاه شیخ رازی/شهر ری، یعنی همان منزلگه دانای ماضی
یا زگوشه گوشه های باغ انگوری اوشان/تا به زیرشاخه ی زیتون، مسیر را ه لوشان
یا که از توس ، سوی فردوس تا گنا با د/ تا به آ بادا ن ، کنا ر نخل های احمد آباد
از سمنگا ن تا کناره ، راه چا لو س/ از ورای صخره ها وجلگه ها ی سبز زاگروس
تا به زیر آ سمان پرستاره ، شهرکرمان/ یا بسوی تپه های نفتی مسجد سلیمان
من کجای این جها ن را دوست دارم/ من وطن را ، آشیا ن را دوست دارم: دكتر منوچهر سعادت نوري
هنوز مهر تو در قلب ماست ای ایران/ هنوز هم دل ما حق نماست ای ایران
میان خون من و خاک توست پیوندی/ که تا به صبح قیامت بجاست ای ایران
شمیم عطر شهیدان سرفراز وطن/ گواه صحت این مدعاست ای ایران
به لطف کیش اهورایی تمدن ساز/ هنوز خاک وطن کیمیاست ای ایران
هنوز خاک فرح زای مهر پرور تو/ به چشم جان همه توتیاست ای ایران
هنوز در دل گهوارهها فریدون هست/ هنوز خشم فرانک رواست ای ایران
هنوز پهلوی سهراب می درد رستم/ که قتل افسر دشمن سزاست ای ایران
صبور باید و آگه به روز سختیها/ که گاه نوبت رنج و بلاست ای ایران
عصای علم بباید که بشکند جادو/ جواب مار، گهی اژدهاست ای ایران
ز کارنامهی ننگین زور و زر اکنون/ زمین عشق سرای بلاست ای ایران
به یاد قصهی خونرنگ عشق و آزادی/ به غم نشسته دل کوچههاست ای ایران
به خون پاک شهیدان ملک جم سوگند/ که روز جوشش ایمان ماست ای ایران
دل است ودیدهی «امید» و صبح رستاخیز
و مرگ و ظلم که حکم خداست ای ایران : مصطفی بادکوبه ای
مژدگانی می رسد از چشمه ساران/ برای شوره زاران
قطره قطره می چکد در گوش گلها/ ترنم های باران
ای بیقراران، آیینه داران/ گُل می کند آیینه ی صبح فروزان
از شب چشم انتظاران
ای جاودان ایران من ایران من ایران من ایران من
کشور گل، بهار سرو و سنبل
صد کاروان گل می رسد منزل به منزل
خرامان و خرامان/ تا پیش پای عاشقان دامن فشاند
گلستان در گلستان/ از مشرق جان، خورشید ایمان
گل کرده در چشم جهان صبح درخشان/ جان فدای نام ایران
ای جاودان ایران من ایران من ایران من ایران من : ناشناس
ای جاودان ایران من ایران من - اجرا : علیرضا افتخاری
http://tarane1400.blogfa.com/
ترا روزی رها ، از ظلمت و بیداد ، می خواهم
لبت را وا به خنده ، مردمت را شاد، می خواهم
ترا بر قله های بیستون_ سبز_ آزادی
نماد کوشش عاشق ترین فرهاد می خواهم
ترا با قلبی از جنس گل آلاله ی دشتی
تنت را باغ سرو و سبزه و شمشاد می خواهم
دو دستت را پر از احساس ناب رویش امید
تمام غصه هایت را به دوش باد می خواهم
ترا ای خانه ی تاریخی قومی سراسر مهر
نه تاریک و نه بی رونق، ترا آباد می خواهم
ترا خاموش نه، خسته و زخمی نمی خواهم
که دائم در خروش و جنبش و فریاد می خواهم
ترا از ابتدای یک خلیج بی نهایت پاک
و تا آنجا که تیر آرش ات افتاد می خواهم
برای پر کشیدن تا دل یک آسمان لبخند
ترا ایران جاویدان من ، آزاد می خواهم : آناهیتا ترکمان
ایران جاویدان من - اجرا : آناهیتا ترکمان
http://www.youtube.com/watch?v=aiIHgSFprbo
ای وطن، ای ایران
ای وطن ، زرینه هفت آئینه داری
ای بسا گوهر ، که در گنجینه داری
در تمدن ، سهم ها ، دیرینه داری
دانش و فرهنگ را ، پیشینه داری
در هنر ، معماری_ تزئینه داری
خط و تذهیبی خوش و نقشینه داری
ای که خورشیدی طلا، زرینه داری
بس گلستان، دشت ها سبزینه داری
ای که صد افسانه بر هر سینه داری
رستم و رودابه و تهمینه داری
عاشقانه ، ساغر_ آبگینه داری
مستی ، از گل باده ی دوشینه داری
وین زمان بس خرقه ی پشمینه داری
سوگ ها ، از شنبه تا آدینه داری
ای که قلبی ، با صفا ، بی کینه داری
پس چرا ، سنگین غمی در سینه داری؟
ای خزان را سه دهه ، بیشینه داری
چون اسیران جامه ی رنگینه داری
ای که خورشیدی ، چنان زرینه داری
پس چرا ، عصری چنین غمگینه داری؟
دكتر منوچهر سعادت نوري
۱۳۹۲ مرداد ۱۵, سهشنبه
رباعیات تغذیه (غذا، نوشیدنی، وعده های غذایی و ...)
رباعی "صبحانه"
از خواب_ سحر ، بر خیز
بنشین ، سر_ صبحانه
بنشین ، سر_ صبحانه
نانی , و پنیری ، خور
گر هست ، در آن خانه!
رباعی "موز"
گر هست ، در آن خانه!
رباعی "موز"
از "موز" ، اگر چه راضی شده است
بشمردن آن، "رنج_ ریاضی" شده است
بشمردن آن، "رنج_ ریاضی" شده است
میمون شده و به "موز بازی" شده است
با خط_ جنون ، "خط_ موازی" شده است!
با خط_ جنون ، "خط_ موازی" شده است!
رباعی "زرشک"
تا به او گفتند ، از وصف_ فلان
خنده ای کرد و بگفتا ای زرشک
خنده ای کرد و بگفتا ای زرشک
عادت او گشته ، گوید بی امان
پاسخ هر گفته را با ای زرشک!
پاسخ هر گفته را با ای زرشک!
رباعی "باده"
باده نمی چشی ، ز لب_ ساغر_ بلور
گامی نمی نهی ، که برقصی بسان حور
گامی نمی نهی ، که برقصی بسان حور
دل را نمی دهی ، به نوایی که از سرور
گردیده ای ، حکایت آن سنگ پر صبور
گردیده ای ، حکایت آن سنگ پر صبور
رباعی "پسته"
ای خبره به کار_ باغداری
مشغول شدی به پسته کاری
مشغول شدی به پسته کاری
فردا ، که چو پسته ها در آید
سرگرم شوی به پسته خواری!
سرگرم شوی به پسته خواری!
رباعی "تخمه کدو و تخمه ژاپنی"
و تخمه بشکنی با یار جانی!
که شاید "بت شکن" خود را بخوانی؟
ز ژاپن چون ندیدی خیر، آنی
به "لندن" می روی تا می توانی؟
که شاید "بت شکن" خود را بخوانی؟
ز ژاپن چون ندیدی خیر، آنی
به "لندن" می روی تا می توانی؟
رباعی "کدو"
ای کدو ورد_ زبان دوستانی
سوژه ی شعرِ_ مولوی جانی
سوژه ی شعرِ_ مولوی جانی
گاه سبز و گهی مسمایی
مثل_ آن میهن_ من : ایرانی
مثل_ آن میهن_ من : ایرانی
رباعی "گندم و جو"
بسا "گندم نمایان" ، "جو" فروشند
"ریا کار" و دروغین خرقه پوشند
میفکن دل ، بر این گندم نمایان
که "مکارانه" در جوش وخروشند
"ریا کار" و دروغین خرقه پوشند
میفکن دل ، بر این گندم نمایان
که "مکارانه" در جوش وخروشند
رباعی "هلو"
ای که رخسارت ، بسا زیبا
چون ، هلویی ست پوست کنده
چون ، هلویی ست پوست کنده
هم ، که شاداب است و بی همتا
هم ، که با عطری خوش آکنده
هم ، که با عطری خوش آکنده
رباعی "سیب"
یاوه گویی زیر چند ین شاخ سیب
غیراز آن ، کاری و رفتاری نماند
ثبت_میزان دم و بغض فضا
در توان_ هیچ ابزاری نماند!
رباعی "شیر و گوشت_شتر"
در شهر مشهد، شمال ایران
یک کنگره ی شتر گشودند
از شیر شتر و گوشت_ حیوان
خوردند و بسی دعا نمودند!!!
رباعی "شلغم"
در زمستان، به شلغم آور روی
گر چه شلغم گران و بدنام است
همه جا، یک خوراک_ شلغم جوی
شلغم_ پخته بهتر از خام است
رباعی "زردچوبه"
زرد چوبه خاصیت دارد، عزیز
می نماید، بس غذا ها را لذیذ
لیک، بنما احتیاط در مصرفش
در خوراکی ها، کمی از آن بریز!!!
رباعی "چای"
ای ننوشیده چای_ ایران را
و ندانی که طعم_ چایی چیست؟
چای_ خوش رنگ و عطر_ لاهیجان
یک نمونه ز چای_ ایرانیست
رباعی "قلیان همراه_ چای_ دبش"
قلیان_ جوش_ جعفر و ناز_ پری رخان
"این هر دو در کشاکش دوران، کشیدنی ست"
همراه_ چای_ دبش و معطر، کنار یار
لب بوسه ای ز دلبر_ رعنا، چشیدنی ست!
رباعی "سیب زمینی"
سیب زمینی غذائیت دارد
گرچه بسیار خاصیت دارد
مصرفش چهار بار در هفته
اشتباه است و معصیت دارد!
رباعی " اعتصاب غذا "
بهر دفع_ ستم، دفاع از حق/ روش_ نیک، انتخاب باید کرد
بهترین کار، اعتصاب غذاست/ از غذا، اجتناب باید کرد
رباعی غذاهای ضد سرطان
سی خوراکیست در تمام جهان
که مفیدست به رزم با سرطان
بهر_ آگاهی از همه آنان
" گفتنی های تغذیه " بر خوان!
رباعی " آب هویج "
ای که خواهی بنگری مانند خوبان
جرعه ای بر نوش از " آب هویج "
بهتر است این آب، از آن مایعات
که ترا سازند، گاهی مست و گیج!
یاوه گویی زیر چند ین شاخ سیب
غیراز آن ، کاری و رفتاری نماند
ثبت_میزان دم و بغض فضا
در توان_ هیچ ابزاری نماند!
رباعی "شیر و گوشت_شتر"
در شهر مشهد، شمال ایران
یک کنگره ی شتر گشودند
از شیر شتر و گوشت_ حیوان
خوردند و بسی دعا نمودند!!!
رباعی "شلغم"
در زمستان، به شلغم آور روی
گر چه شلغم گران و بدنام است
همه جا، یک خوراک_ شلغم جوی
شلغم_ پخته بهتر از خام است
رباعی "زردچوبه"
زرد چوبه خاصیت دارد، عزیز
می نماید، بس غذا ها را لذیذ
لیک، بنما احتیاط در مصرفش
در خوراکی ها، کمی از آن بریز!!!
رباعی "چای"
ای ننوشیده چای_ ایران را
و ندانی که طعم_ چایی چیست؟
چای_ خوش رنگ و عطر_ لاهیجان
یک نمونه ز چای_ ایرانیست
رباعی "قلیان همراه_ چای_ دبش"
قلیان_ جوش_ جعفر و ناز_ پری رخان
"این هر دو در کشاکش دوران، کشیدنی ست"
همراه_ چای_ دبش و معطر، کنار یار
لب بوسه ای ز دلبر_ رعنا، چشیدنی ست!
رباعی "سیب زمینی"
سیب زمینی غذائیت دارد
گرچه بسیار خاصیت دارد
مصرفش چهار بار در هفته
اشتباه است و معصیت دارد!
رباعی " اعتصاب غذا "
بهر دفع_ ستم، دفاع از حق/ روش_ نیک، انتخاب باید کرد
بهترین کار، اعتصاب غذاست/ از غذا، اجتناب باید کرد
رباعی غذاهای ضد سرطان
سی خوراکیست در تمام جهان
که مفیدست به رزم با سرطان
بهر_ آگاهی از همه آنان
" گفتنی های تغذیه " بر خوان!
رباعی " آب هویج "
ای که خواهی بنگری مانند خوبان
جرعه ای بر نوش از " آب هویج "
بهتر است این آب، از آن مایعات
که ترا سازند، گاهی مست و گیج!
رباعی فایده و زیان قهوه
مصرف قهوه گفته اند ای دوست/ سودمند است، بهر_ مو و پوست
گر که نوشی تو قهوه را بس داغ/ "سرطان_ مری" بیایدت به سراغ
مصرف قهوه گفته اند ای دوست/ سودمند است، بهر_ مو و پوست
گر که نوشی تو قهوه را بس داغ/ "سرطان_ مری" بیایدت به سراغ
دکتر منوچهر سعادت نوری
۱۳۹۲ مرداد ۹, چهارشنبه
انسان
بر تارک_ جبین_ خوش_ آن سرای سیب
در آن بنا* که خشم و غضب بوده بی نصیب
آنجا که اتحاد_ ملل آرزو کنند
جایی که احترام_ ملل بوده بی رقیب
آنجا که جنگ و صلح_مردم دنیا دهد نظام
وآنجا که بر حقوق ملل بوده عزتی
آنجا که بر کرانه ی اطلس نشسته است
آنجا که غنچه بهر_ رهایی شکفته است
یکجا نشان ز شاعر_ ایران گرفته است
سعدی** بر آن بنا، سخنی نغز سفته است :
باشد خطا که به "انسان" شوی تو نام
گر فارغ از مصائب_ آحاد_ ملتی
آنجا که اتحاد_ ملل آرزو کنند
جایی که احترام_ ملل بوده بی رقیب
آنجا که جنگ و صلح_مردم دنیا دهد نظام
وآنجا که بر حقوق ملل بوده عزتی
آنجا که بر کرانه ی اطلس نشسته است
آنجا که غنچه بهر_ رهایی شکفته است
یکجا نشان ز شاعر_ ایران گرفته است
سعدی** بر آن بنا، سخنی نغز سفته است :
باشد خطا که به "انسان" شوی تو نام
گر فارغ از مصائب_ آحاد_ ملتی
دکتر منوچهر سعادت نوری
نیویورک
نیویورک
*اشاره به شهر نیویورک (که به نام سیب بزرگ نیز خوانده می شود) و ساختمان سازمان ملل متحد است.
** شعر سعدی : بنی آدم اعضا ی یک پیکر ند / که در آفرینش ز یک گوهرند / چوعضوى به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار/ تو کز محنت دیگران بی غمی / نشاید که نامت نهند آدمی
** شعر سعدی : بنی آدم اعضا ی یک پیکر ند / که در آفرینش ز یک گوهرند / چوعضوى به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار/ تو کز محنت دیگران بی غمی / نشاید که نامت نهند آدمی
۱۳۹۲ خرداد ۱۴, سهشنبه
پیشترها ، می شد
پیشترها ، می شد
کنج_ یک دنج ، نشست
چای را دیشلمه کرد
لبوی_ گرم_ تنوری خورد
پیشترها ، می شد
با رفیقان ، پوکر_ نرمی زد
گهگهی ، راحت ، خونسرد
از همه ی آنان برد
پیشترها ، می شد
کافه ای رفت
شیر_ داغی نوشید
شکرین لب بوسید
سر پل ، وقت_ غروب
گشت زد و خوش چرخید
پیشترها ، می شد
رستورانی ، رفت
چلو را با خورشی، راحت خورد
از غذا ، لذت برد
پیشترها ، می شد
گوش ، بر هر آهنگ
توی_ یک ماشین ، راند
یادی از "هایده" کرد
همصدا با او خواند:
"دیگه دوا نمی کنه"
"غم با من زاده شده"
"منو رها نمی کنه"
"منو رها نمی کنه"
و فضا ، شاعرابه بود
و صدا ، ماهرانه بود
پیشترها ، می شد
نعره و داد زد و شد ، فریاد
ساز و آواز ، شنید از "فرهاد"
قصه ی روز و حکایت ها را
آه_ جانسوز و شکایت ها را
"خون میچکه"
"جمعهها ، خون"
"جای بارون میچکه"
که میافته
توی_ حوض_ نقاشی"
پیشترها ، می شد
شب شعر، راه انداخت
از یکی ، خوبی گفت
به فلانی ، هم تاخت
پیشترها ، می شد
توی پارک ها ، رقصید
پای لرزیدن_ خربوزه نشست
مشت را ، سخت بجایی کوبید
پیشترها ، می شد
راحت آسوده به "میدان" آمد
"مولوی" را گشت
"یک دست جام باده"
"یک دست جعد یار"
"رقصی چنین"
"میانه ی میدان" داشت
پیشترها ، می شد
سخن از عشق ، سرود
خنده کرد ، قهقهه زد
ته دل ، شادان بود
پیشترها ، می شد
بس چه چیز ها ، که نگفت
بس چه کارها ، که نکرد
دکتر منوچهر سعادت نوری
۱۳۹۲ فروردین ۱۷, شنبه
اشاراتی به "سرزمین" : از زبان برخی سرایندگان پارسی گوی
نقد غمت که حاصل دنیا و دین ماست/ گنج خرابهی دل اندوهگین ماست
یاد تو زود چون رود از دل که همرهش/ در اولین قدم نفس آخرین ماست
بر خاک درگهت چه تفاوت اگر نهیم/ سر ، بر زمین ، که کوی بلا سرزمین ماست ... : محتشم کاشانی
مرا این سرزمین ، ناسازگار است/ به پرویز و سفاهانم ، چکار است
ز پرویزم بدل چیزی نبوده ست/ چنان دانم که پرویزی نبوده ست
من این آب وهوای ناموافق/ نمیبینم به طبع خویش ، لایق
کجا با اسفهانم خوش فتاده ست/ که پندارم در آن ، آتش فتاده ست
غرض اینست ، کز این آب و خاک است/ که جان غمگین و دل اندوهناک است
چو باید رفت از این وادی به ناچار/ کجا باید نمود آهنگ_ رفتار... : وحشی بافقی
دارم از آسمان زنگاری/ زخم ها بر دل و همه کاری
با من اکنون فلک در آن حد است/ از جگرخواری و دلآزاری
که به او ، جان دهم به آسانی/ او ستاند ز من ، به دشواری...
خون دل ، میچکد ازین نامه / گر به دست ، اندکی بیفشاری
(پاره های جگر ، فرو ریزد / دامنم را ، اگر بیفشاری)...
من که عار آیدم ز جالینوس/ کندم گر به خانه ، پاکاری
فلک انباز کرده ، ناچارم/ با فرومایگان_ بازاری
رسد از طعنشان ، به من گاهی/ دل خراشی ، کهن جگرخواری
اف بر آن سرزمین که طعنه زند/ زاغ دشتی به کبک کهساری... : هاتف اصفهانی
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد مرا به دام می کشد
نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من ببر به شهر شعر ها و شورها ...: فروغ فرخزاد
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد مرا به دام می کشد
نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی ز عاجها ز ابرها بلورها
مرا ببر امید دلنواز من ببر به شهر شعر ها و شورها ...: فروغ فرخزاد
در خاکهای تو ای سرزمین من، عشق عزیز من
بیخویش و بیکران، با چشمهای باز، با قلب داغدار
همچون شقایقی، رویید سرخ فام
ای سرزمین من، ای سرزمین من
بر خاکهای تو، در دست مردمت
روییدهام به رنج، زیرتگرگ و باد
باران ضربهها، طوفان سهمناک
روییدهام به رنج، همچون چنارها
با پنجههای سخت، در قلب قلب تو
من ریشه کردهام، دهها هزار سال
ای کوههای رنج، ای چشمههای اشک
ای سرزمین من، خواهم که بر تنت
پوشم حریر سبز، از هدیه ی بهار
در کوچههای شهر، بر سبزههای دشت
ای سرزمین من!
خواهم گشاده دست، باشی و مهربان
دریای موج زن، از خوشههای زرد
چون گیسوی طلا، لغزد به چهرهات
هر جا غریو کار، هر جا خروش عشق
لای لای مادران، لبخند کودکان، در خوابهای ناز
خواهم هزار بار، گلگون کنم رخت، در خون قلب خویش، اندام خاکیت
ای سرزمین من! ای سرزمین من : آذر ۱۳۳۰ شاهرخ مسکوب
بیخویش و بیکران، با چشمهای باز، با قلب داغدار
همچون شقایقی، رویید سرخ فام
ای سرزمین من، ای سرزمین من
بر خاکهای تو، در دست مردمت
روییدهام به رنج، زیرتگرگ و باد
باران ضربهها، طوفان سهمناک
روییدهام به رنج، همچون چنارها
با پنجههای سخت، در قلب قلب تو
من ریشه کردهام، دهها هزار سال
ای کوههای رنج، ای چشمههای اشک
ای سرزمین من، خواهم که بر تنت
پوشم حریر سبز، از هدیه ی بهار
در کوچههای شهر، بر سبزههای دشت
ای سرزمین من!
خواهم گشاده دست، باشی و مهربان
دریای موج زن، از خوشههای زرد
چون گیسوی طلا، لغزد به چهرهات
هر جا غریو کار، هر جا خروش عشق
لای لای مادران، لبخند کودکان، در خوابهای ناز
خواهم هزار بار، گلگون کنم رخت، در خون قلب خویش، اندام خاکیت
ای سرزمین من! ای سرزمین من : آذر ۱۳۳۰ شاهرخ مسکوب
در سرزمین من
بعد از طلوع خون، خبر از آفتاب نیست
مهتاب سرخی از افق مشرق٬ بر چهره های سوخته می تابد
وز آفتاب گمشده تقلید می کند
اما هنوز، در پس آن قله ی سپید٬ خورشید در شمایل سیمرغ زنده است
یک روز، ناگهان می بینمش که سایه فکندست بر سرم
من شاهد برآمدن آفتاب شب
در سرزمین دیگر و آفاق دیگرم
گویی به ابتدای جهان باز گشتهام
وین آفتاب تازه در آفاق باختر
تنها تصوری است ز خورشید خاورم
آه ای دیار دور ٬ ای سرزمین کودکی من
خورشید سرد مغرب بر من حرام باد
تا آفتاب توست در آفاق باورم
ای خاک یادگار ٬ ای لوح جاودانه ی ایام
ای پاک ، ای زلال تر از آب و آینه
من، نقش خویش را همه جا در تو دیدهام
تا چشم برتو دارم، در خویش ننگرم
فانوس یاد توست که در خواب های من
زیر رواق غربت، همواره روشن است
برق خیال توست که گاه گریستن
در بامداد ابری من پرتو افکن است
اینجا، همیشه، روشنی توست رهبرم
شب گرچه در مقابل من ایستاده است
چشمانم از بلندی طالع به سوی توست
وز پشت قله های مه آلودهی زمین
در آسمان صبح تو پیداست اخترم
ای ملک بی غروب
ای مرز و بوم پیر جوانبختی
ای آشیان کهنه ی سیمرغ
یک روز ، ناگهان چون چشم من ز پنجره افتد به آسمان
می بینم آفتاب تو را در برابرم : نادر نادرپور
بعد از طلوع خون، خبر از آفتاب نیست
مهتاب سرخی از افق مشرق٬ بر چهره های سوخته می تابد
وز آفتاب گمشده تقلید می کند
اما هنوز، در پس آن قله ی سپید٬ خورشید در شمایل سیمرغ زنده است
یک روز، ناگهان می بینمش که سایه فکندست بر سرم
من شاهد برآمدن آفتاب شب
در سرزمین دیگر و آفاق دیگرم
گویی به ابتدای جهان باز گشتهام
وین آفتاب تازه در آفاق باختر
تنها تصوری است ز خورشید خاورم
آه ای دیار دور ٬ ای سرزمین کودکی من
خورشید سرد مغرب بر من حرام باد
تا آفتاب توست در آفاق باورم
ای خاک یادگار ٬ ای لوح جاودانه ی ایام
ای پاک ، ای زلال تر از آب و آینه
من، نقش خویش را همه جا در تو دیدهام
تا چشم برتو دارم، در خویش ننگرم
فانوس یاد توست که در خواب های من
زیر رواق غربت، همواره روشن است
برق خیال توست که گاه گریستن
در بامداد ابری من پرتو افکن است
اینجا، همیشه، روشنی توست رهبرم
شب گرچه در مقابل من ایستاده است
چشمانم از بلندی طالع به سوی توست
وز پشت قله های مه آلودهی زمین
در آسمان صبح تو پیداست اخترم
ای ملک بی غروب
ای مرز و بوم پیر جوانبختی
ای آشیان کهنه ی سیمرغ
یک روز ، ناگهان چون چشم من ز پنجره افتد به آسمان
می بینم آفتاب تو را در برابرم : نادر نادرپور
اینجا که ماییم سرزمین_ سرد_ سکوت است
بال هامان سوخته ست ، لب ها خاموش
نه اشکی ، نه لبخندی ،
و نه حتی یادی از لب ها و چشم ها ... : مهدی اخوان ثالث
بال هامان سوخته ست ، لب ها خاموش
نه اشکی ، نه لبخندی ،
و نه حتی یادی از لب ها و چشم ها ... : مهدی اخوان ثالث
نه، اینجا زلالی علاج عطش نیست
مرا بود باید بدان سرزمینیکه هر بامدادان چو برخیزم از جای
یکی جرعه از کاشی باژگون بلند آسمانش
که خورشید بریان به ژرفای آبی ش باشد شناور بنوشم
و تنپوش صبحانهام را سراپای
از ابریشم زرد و نارنجی آفتابش ردائی بپوشم
و هر شامگاهان ، چو در دشت باز شبانش بخوابم
یکی رود الماس ریز و درشت ستاره
ببارد همی تا سحرگاه بر گونه هایم
و نجوای نرم نسیم پگاه اش
کند مست و سرشار از عطر سنگین کاکوتی و پونه هایم : نعمت آزرم
مرا بود باید بدان سرزمینیکه هر بامدادان چو برخیزم از جای
یکی جرعه از کاشی باژگون بلند آسمانش
که خورشید بریان به ژرفای آبی ش باشد شناور بنوشم
و تنپوش صبحانهام را سراپای
از ابریشم زرد و نارنجی آفتابش ردائی بپوشم
و هر شامگاهان ، چو در دشت باز شبانش بخوابم
یکی رود الماس ریز و درشت ستاره
ببارد همی تا سحرگاه بر گونه هایم
و نجوای نرم نسیم پگاه اش
کند مست و سرشار از عطر سنگین کاکوتی و پونه هایم : نعمت آزرم
ای تکدرخت شرقی مغرب نشين ، بگو
از آيه های باور و نور و يقين ، بگو
ای شهسوار وادی شعر دری ، بمان
با من ز همصدايی صبح بهين ، بگو
از آشيان سوخته بر شاخه های نور
وز ريشه های سوخته از تفت کين ، بگو
بعد از من و تو ، آبی آن آسمان چه شد؟
تيغ طلوع برآمد از آن آستين ، بگو
صد حنجره صدا به دل واژه ، آب کن
در کوچه های مرده ی شهر غمين ، بگو
از ريشه های آبی_ آواز های نور
با باغهای خسته ی آن سرزمين ، بگو
بس روز ها ، که روزنه ای ديده وا نکرد
وردی برای ختم شب ای بهترين ، بگو : حميرا نگهت دستگيرزاده (شاعره ی افغانی)
از آيه های باور و نور و يقين ، بگو
ای شهسوار وادی شعر دری ، بمان
با من ز همصدايی صبح بهين ، بگو
از آشيان سوخته بر شاخه های نور
وز ريشه های سوخته از تفت کين ، بگو
بعد از من و تو ، آبی آن آسمان چه شد؟
تيغ طلوع برآمد از آن آستين ، بگو
صد حنجره صدا به دل واژه ، آب کن
در کوچه های مرده ی شهر غمين ، بگو
از ريشه های آبی_ آواز های نور
با باغهای خسته ی آن سرزمين ، بگو
بس روز ها ، که روزنه ای ديده وا نکرد
وردی برای ختم شب ای بهترين ، بگو : حميرا نگهت دستگيرزاده (شاعره ی افغانی)
دیدار کعبه، قبلهٔ ایمانم آرزوست/ داند خدا، زیارت ایرانم آرزوست
آن سرزمین، که داد به ما عّز و افتخار/ تکریم آن، ز عمق دل و جانم آرزوست
تا مفتخربه زاده ی آن سرزمین منم/تجدیدخاطرات رفته به دورانم آرزوست
دانم که آب رفته نگردد به جوی باز/ از ایلغار آنچه مانده به جا، آنم آرزوست
هر ریزه سنگ کشور من فخر موزه ایست
دیدار موزه ای به وسعت ایرانم آرزوست
دارلفنون و زیور آن لوحههای پند/منقوش بر کتیبه ی ایوانم آرزوست
همت بلند دار که مردان روزگار/ زرین نوشته بر در ایوانم آرزوست
سر مست عطر بارش باران به خاک و کاه
گردش به کوچه باغ شمیرانم آرزوست
آن باد آتشین به روز و فرحبخش در شبان
ریزد به جان که عطر فراوانم آرزوست
اینجا به فصل گل نرسد بوی خوش ز گل
عطر گل شکفته به بستانم آرزوست
بسیار، سیر انفس و آفاق کرده ایم/کوه و کویر کشور ساسانم آرزوست
بی حد وحصرکافه به یک نام دیده ام/رفتن به چای خانهٔ ویرانم آرزوست
از گرد راه رسیده به دنبال کنج دنج/آن قیل و قال مردم خندانم آرزوست
در استکان تنگ کمر لب گلابتون/ آن چای پر زمایه گیلانم آرزوست
گم کرده راه خانهٔ معشوق وخوش خیال/آواز کوچه باغی رندانم آرزوست
زنهار تا گذر نکنی از دیار دوست/ هشدار صادقانه مستانم آرزوست
حب الوطن که ضامن ابقای کشور است
من مومنم به آن و عزّت ایرانم آرزوست
گویند آرزو نبود عیب بر جوان/ پیرم به سن و آرزوی جوانانم آرزوست
باید وداع عالم فانی نمود و رفت/ خفتن کنار گور نیاکانم آرزوست
دانم که ناا امید نگردم ز لطف حق/ الطاف و مهر آیزد منانم آرزوست
من بس امید وصل ز یزدان طلب کنم
هجران بس است و دیدن یارانم آرزوست
خوش گفته است مولوی از سوز جان و دل
کز دیو و داد ملولم و انسانم آرزوست : دکتر سید ضیا ء الدین شادمان
ای سرزمین و خاک_ اهورائی
همسان _آن پرنده ی رویائی
دیدار موزه ای به وسعت ایرانم آرزوست
دارلفنون و زیور آن لوحههای پند/منقوش بر کتیبه ی ایوانم آرزوست
همت بلند دار که مردان روزگار/ زرین نوشته بر در ایوانم آرزوست
سر مست عطر بارش باران به خاک و کاه
گردش به کوچه باغ شمیرانم آرزوست
آن باد آتشین به روز و فرحبخش در شبان
ریزد به جان که عطر فراوانم آرزوست
اینجا به فصل گل نرسد بوی خوش ز گل
عطر گل شکفته به بستانم آرزوست
بسیار، سیر انفس و آفاق کرده ایم/کوه و کویر کشور ساسانم آرزوست
بی حد وحصرکافه به یک نام دیده ام/رفتن به چای خانهٔ ویرانم آرزوست
از گرد راه رسیده به دنبال کنج دنج/آن قیل و قال مردم خندانم آرزوست
در استکان تنگ کمر لب گلابتون/ آن چای پر زمایه گیلانم آرزوست
گم کرده راه خانهٔ معشوق وخوش خیال/آواز کوچه باغی رندانم آرزوست
زنهار تا گذر نکنی از دیار دوست/ هشدار صادقانه مستانم آرزوست
حب الوطن که ضامن ابقای کشور است
من مومنم به آن و عزّت ایرانم آرزوست
گویند آرزو نبود عیب بر جوان/ پیرم به سن و آرزوی جوانانم آرزوست
باید وداع عالم فانی نمود و رفت/ خفتن کنار گور نیاکانم آرزوست
دانم که ناا امید نگردم ز لطف حق/ الطاف و مهر آیزد منانم آرزوست
من بس امید وصل ز یزدان طلب کنم
هجران بس است و دیدن یارانم آرزوست
خوش گفته است مولوی از سوز جان و دل
کز دیو و داد ملولم و انسانم آرزوست : دکتر سید ضیا ء الدین شادمان
ای سرزمین و خاک_ اهورائی
همسان _آن پرنده ی رویائی
تنگ _غروب _ ساحل_ دریائی
گشتی اسیر_ پنجه ی این بیداد
گشتی اسیر_ پنجه ی این بیداد
دلبستگان _تو ،به هم آوائی
بر بال_ یک سحر گه_ میترائی
بر بال_ یک سحر گه_ میترائی
در کوشش و تلاش ،که فردائی
از قید و بند _خصم ، شوی آزاد
از قید و بند _خصم ، شوی آزاد
افسانه نیستی ، که تو : دنیائی
بر جان و روح_ ما ، تو : تسلائی
بر جان و روح_ ما ، تو : تسلائی
ای سرزمین و خاک_ اهورائی
ای ششهزاره_ قصه ی تو ، در یاد
ای ششهزاره_ قصه ی تو ، در یاد
دکتر منوچهر سعا دت نوری
۱۳۹۱ اسفند ۲۵, جمعه
نوروز : در سروده های برخی سخنو ران امروز
دو روز مانده به نوروز ، تهی ترم از جام
و شب، دراز تر از طیلسان ضحاک است
کجا برم دل را، دلم برای بهاران، بهانه می گیرد
کجاست گوشه ی میخانه ای و عربده ای
کجاست آتش تاکی و دود منکسری!
ایا نشسته به معراج دشت های کبود
ایا زمین اهورا، گذرگه مزدا ، ایا جوانه ی جم
ایا دیار اوستا ، خانه ی خدای خرد
ایا سلاله ی یعقوب لیث صفاری
ایا قبایل هم شیون شبانه ی من
چه شد که گوهر دین بهی ، به یغما رفت
خدایگان، شنل سبز را به خاک افکند
خدای آبادی ، که عاشق همگان بود و دلسپرده ی خلق
ز تختگاه خودش، ناگهان، کناره گرفت
و گوهران دهش را و ، داد را، گم کرد!
خدای خوبان رفت
خدای سلطه گران ، با بهار دشمن بود
خدای سلطه گران ، از سپیده می ترسید
خدای منتقمی بود، خودستای و عبوس!
دو روز مانده به نوروز، آسمان ابری است
ازآن خرابه، خبرهای داغ می آید
نشسته اند سیه جامگان دیو سپید
برای مرگ کبوتر، ستاره می شمرند
کسی به یاد چمن نیست ، عاشقی جرم است!
به آستانه ی درها و شمعدانی ها ، شکفته خنجر کین!
دو روز مانده به نوروز ، رفته ام از یاد ، تهی ترم از جام
بهار بود که عشقت میان اشک شکست
بهار بی تو مرا کشت ، هرکجا قفس است
قفس درون قفس ، من کجا روم، چه کنم؟ دکتر عارف پژمان
و شب، دراز تر از طیلسان ضحاک است
کجا برم دل را، دلم برای بهاران، بهانه می گیرد
کجاست گوشه ی میخانه ای و عربده ای
کجاست آتش تاکی و دود منکسری!
ایا نشسته به معراج دشت های کبود
ایا زمین اهورا، گذرگه مزدا ، ایا جوانه ی جم
ایا دیار اوستا ، خانه ی خدای خرد
ایا سلاله ی یعقوب لیث صفاری
ایا قبایل هم شیون شبانه ی من
چه شد که گوهر دین بهی ، به یغما رفت
خدایگان، شنل سبز را به خاک افکند
خدای آبادی ، که عاشق همگان بود و دلسپرده ی خلق
ز تختگاه خودش، ناگهان، کناره گرفت
و گوهران دهش را و ، داد را، گم کرد!
خدای خوبان رفت
خدای سلطه گران ، با بهار دشمن بود
خدای سلطه گران ، از سپیده می ترسید
خدای منتقمی بود، خودستای و عبوس!
دو روز مانده به نوروز، آسمان ابری است
ازآن خرابه، خبرهای داغ می آید
نشسته اند سیه جامگان دیو سپید
برای مرگ کبوتر، ستاره می شمرند
کسی به یاد چمن نیست ، عاشقی جرم است!
به آستانه ی درها و شمعدانی ها ، شکفته خنجر کین!
دو روز مانده به نوروز ، رفته ام از یاد ، تهی ترم از جام
بهار بود که عشقت میان اشک شکست
بهار بی تو مرا کشت ، هرکجا قفس است
قفس درون قفس ، من کجا روم، چه کنم؟ دکتر عارف پژمان
بهارا ، زنده مانی ، زندگی بخش
به فروردین ما ، فرخندگی بخش
بهارا ، باش کاین خون گل آلود
برآرد سرخ گل ، چون آتش از دود
میان خون و آبش ، ره گشائیم
از این موج و از این توفان ، برآئیم
به نوروز دگر ، هنگام دیدار
به آئین دگر ، آیی پدیدار : هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه)
به فروردین ما ، فرخندگی بخش
بهارا ، باش کاین خون گل آلود
برآرد سرخ گل ، چون آتش از دود
میان خون و آبش ، ره گشائیم
از این موج و از این توفان ، برآئیم
به نوروز دگر ، هنگام دیدار
به آئین دگر ، آیی پدیدار : هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه)
اینجا ، غبار صورتی و سبزی
پاشیده اند روی درختان دوردست
که در هوا هنوز شناور ، معلق است
از راه دور ، بوی بهار تو را هنوز
آمیخته به خون خزانی ، احساس می کنم
ای جلگه ای که رایحه ی هجرت
از برگ برگ باغ و بهار تو ، می وزد
می بینم آه ، اینجا گنجشک ها که بر لب پاشوره های حوض
با ماهیان سرخ ، سخن از مهاجرت می گویند
با سبزه نای گندم چنگیز ، دهقان توس و تبریز
نوروز باستانی فرخنده باد : دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
پاشیده اند روی درختان دوردست
که در هوا هنوز شناور ، معلق است
از راه دور ، بوی بهار تو را هنوز
آمیخته به خون خزانی ، احساس می کنم
ای جلگه ای که رایحه ی هجرت
از برگ برگ باغ و بهار تو ، می وزد
می بینم آه ، اینجا گنجشک ها که بر لب پاشوره های حوض
با ماهیان سرخ ، سخن از مهاجرت می گویند
با سبزه نای گندم چنگیز ، دهقان توس و تبریز
نوروز باستانی فرخنده باد : دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
آمد آمد بهار و من ، با خويش / می سرايم تويی بهار ، تويی
می وزد ، تا نسيم فروردين / عطر گيج بنفشه زار تويی ....
هفت سين است و سبزه و سنبل
من و يادی و شمعی و سوزی
زير لب ، باز سر کنم آرام / تو بهاری ، تويی که نوروزی : پیرایه یغمایی
می وزد ، تا نسيم فروردين / عطر گيج بنفشه زار تويی ....
هفت سين است و سبزه و سنبل
من و يادی و شمعی و سوزی
زير لب ، باز سر کنم آرام / تو بهاری ، تويی که نوروزی : پیرایه یغمایی
نوروز ماندگار است تا یک جوانه باقی ست
باقی ست جمع جانان تا این یگانه باقی ست
بار دگر بریدند نای و نواش اما
این ساز می نوازد تا یک ترانه باقی ست
سینه به سینه گفتند کوتاه تا شود شب
کوتاه می شود شب وقتی فسانه باقی ست
عید است و نامه دارم از من رسان سلامی
بشتاب ای کبوتر تا آشیانه باقی ست
گم کردمش ! نشانی ش یک کوچه تا جوانی
پیداش کن پرنده ! تا این نشانه باقی ست
می چینمت ستاره از آسمان کرمان
پرواز کن ستاره ! تا بام خانه باقی ست
نور نگاه کورش بر بردگان بابل
بعد از هزارها سال در هگمتانه باقی ست
زیباست حرف باران در کوچه های تبریز
آواز مولوی هست تا یک چغانه باقی ست
دود اجاق وصلی کو در سفر بر افراشت
بعد از هزار منزل در بلخ و بانه باقی ست
در حیرتم که بعد از کشتار عشق اینک
در زیر سقف تاریخ عطر زنانه باقی ست
تازی وکینه توزی ، بخل وسیاه روزی
نفرین بر انکه عدلش با تازیانه باقی ست
عصر دگر بر آید این نیز هم سر آید
گر نیستت یقینی حدس و گمانه باقی ست
یغمائیان ربودند محصول عمر ما را
بشتاب و کشت میکن تا چند دانه باقی ست
افراط کرد و تفریط این ساربان گمراه
ای کاروان سفر خوش راه میانه باقی ست : علیرضا میبدی
باقی ست جمع جانان تا این یگانه باقی ست
بار دگر بریدند نای و نواش اما
این ساز می نوازد تا یک ترانه باقی ست
سینه به سینه گفتند کوتاه تا شود شب
کوتاه می شود شب وقتی فسانه باقی ست
عید است و نامه دارم از من رسان سلامی
بشتاب ای کبوتر تا آشیانه باقی ست
گم کردمش ! نشانی ش یک کوچه تا جوانی
پیداش کن پرنده ! تا این نشانه باقی ست
می چینمت ستاره از آسمان کرمان
پرواز کن ستاره ! تا بام خانه باقی ست
نور نگاه کورش بر بردگان بابل
بعد از هزارها سال در هگمتانه باقی ست
زیباست حرف باران در کوچه های تبریز
آواز مولوی هست تا یک چغانه باقی ست
دود اجاق وصلی کو در سفر بر افراشت
بعد از هزار منزل در بلخ و بانه باقی ست
در حیرتم که بعد از کشتار عشق اینک
در زیر سقف تاریخ عطر زنانه باقی ست
تازی وکینه توزی ، بخل وسیاه روزی
نفرین بر انکه عدلش با تازیانه باقی ست
عصر دگر بر آید این نیز هم سر آید
گر نیستت یقینی حدس و گمانه باقی ست
یغمائیان ربودند محصول عمر ما را
بشتاب و کشت میکن تا چند دانه باقی ست
افراط کرد و تفریط این ساربان گمراه
ای کاروان سفر خوش راه میانه باقی ست : علیرضا میبدی
چه شود اگر گذارم سر خود به دوش باران
و بنوشم از لبانش دو سه جرعه از بهاران
تن تشنه را سپارم، به طراوت جسورش
و، چو بید، گیسوان را کنم از شعف پریشان
نفسش مسیح گونه بدمد شفای مستی
به عروق سرد هستی و رهانـَدم ز حرمان
بشوم چو لاله دربست، ز شراب ژاله سرمست
برسد ندا: بنوش و به بهاریان بنوشان
و بنفشه ها به شبنم، سر و روی خویش شویند
که پرنده ای کـُندشان، به ترانه بوسه باران
چو شکوفه های بی تاب و جوانه های بی خواب
غزلم به رقص آید، به ترّنم هـَزاران
چه شود اگر نسیمی بوزد ز سمت البرز
که به بی قرار ِ غربت خبری دهداز ایران
خبری به سرخی ِ گل و به لحن سبز بلبل
همه مژده ی رهایی، ز حصار هر چه زندان
خبراز طلوع امید به مرام گرم خورشید
که زروزگار جمشید شده چیره بر زمستان
چه شودکه سـِحرنوروز،به غمان کهنه پیروز
ندهد دگر به بیداد، پر و بال ِ فتنه این سان
برسد صدای عاشق، به شفاعت شقایق
به هر آن کجا که شاید، برسد صدای انسان : ویدا فرهودی
و بنوشم از لبانش دو سه جرعه از بهاران
تن تشنه را سپارم، به طراوت جسورش
و، چو بید، گیسوان را کنم از شعف پریشان
نفسش مسیح گونه بدمد شفای مستی
به عروق سرد هستی و رهانـَدم ز حرمان
بشوم چو لاله دربست، ز شراب ژاله سرمست
برسد ندا: بنوش و به بهاریان بنوشان
و بنفشه ها به شبنم، سر و روی خویش شویند
که پرنده ای کـُندشان، به ترانه بوسه باران
چو شکوفه های بی تاب و جوانه های بی خواب
غزلم به رقص آید، به ترّنم هـَزاران
چه شود اگر نسیمی بوزد ز سمت البرز
که به بی قرار ِ غربت خبری دهداز ایران
خبری به سرخی ِ گل و به لحن سبز بلبل
همه مژده ی رهایی، ز حصار هر چه زندان
خبراز طلوع امید به مرام گرم خورشید
که زروزگار جمشید شده چیره بر زمستان
چه شودکه سـِحرنوروز،به غمان کهنه پیروز
ندهد دگر به بیداد، پر و بال ِ فتنه این سان
برسد صدای عاشق، به شفاعت شقایق
به هر آن کجا که شاید، برسد صدای انسان : ویدا فرهودی
نوروز رسید و رخت نو میپوشم
با جوشش چشمهسارها میجوشم
تا سال نو آغاز شود با مستی
چشمان شرابی تو را مینوشم
با جوشش چشمهسارها میجوشم
تا سال نو آغاز شود با مستی
چشمان شرابی تو را مینوشم
نوروز رسیده است شادی باید
از بادۀ ناب هرچه نوشی شاید
بادا که به فرخندگیِ این نوروز
هر لحظۀ شاد باز شادی زاید
از بادۀ ناب هرچه نوشی شاید
بادا که به فرخندگیِ این نوروز
هر لحظۀ شاد باز شادی زاید
روز نوی من مژدۀ نو روز منی
نوروز بزرگ و شاد و پیروز منی
من پیریِ- دوربادِ- فردای توام
تو روح جوان سالیِ دیروز منی
نوروز بزرگ و شاد و پیروز منی
من پیریِ- دوربادِ- فردای توام
تو روح جوان سالیِ دیروز منی
نو روز از ان سوی زمان آمده است
گلجوشِ جوانیِ جهان آمده است
تا پیر نباشند جوانان زاندوه
نوروز شکفته وجوان آمده است
گلجوشِ جوانیِ جهان آمده است
تا پیر نباشند جوانان زاندوه
نوروز شکفته وجوان آمده است
نوروز خوش است و جشن نو روز رواست
هر چند بزرگ داریاش باز سزاست
نوروز بزرگ، زادن زردشت است
روز شش فرودین و آن ویژۀ ماست : نعمت آزرم
هر چند بزرگ داریاش باز سزاست
نوروز بزرگ، زادن زردشت است
روز شش فرودین و آن ویژۀ ماست : نعمت آزرم
عید آمد و اندوه فراوان داریم
چشم ِ نگران به حال ِ ایران داریم
از سیل سی و سه سالهمان قحطی زاد
زانروست که آرزوی باران داریم : محمد جلالی چیمه (م. سحر)
چشم ِ نگران به حال ِ ایران داریم
از سیل سی و سه سالهمان قحطی زاد
زانروست که آرزوی باران داریم : محمد جلالی چیمه (م. سحر)
نوروز که سبز رنگ و سرخ است و سپيد
باز آمده با جامهی رنگينِ اميد
اين جشن طبيعت است، مِی نوش و برقص
جزيی ز طبيعتيم ما، بیترديد
* * *
نوروز چو با نور و نسيم آميزد
سرمای سيه به کوی شب بگريزد
خورشيد به شادباشِ اين پيروزی
ذراتِ طلا به روی دنيا ريزد : مهرانگيز رساپور (م. پگاه)
باز آمده با جامهی رنگينِ اميد
اين جشن طبيعت است، مِی نوش و برقص
جزيی ز طبيعتيم ما، بیترديد
* * *
نوروز چو با نور و نسيم آميزد
سرمای سيه به کوی شب بگريزد
خورشيد به شادباشِ اين پيروزی
ذراتِ طلا به روی دنيا ريزد : مهرانگيز رساپور (م. پگاه)
بنوشید بنوشید ، رخ از یار نپوشید
شما غنچه ی عیدید ، شما بوی بهارید
از این گوژ در آیید ، به جز عشق نجویید
چرا رنگ نباشد ، چرا خنده و آهنگ نباشد
شما این همه رفتید ، شما این همه گفتید
چه سدها که گذشتید ، چه جاها که سرودید
مگر موج نبودید ؟
چه شد شوق ِ دویدن ، به سرچشمه رسیدن
شکستند ، شکستید - نشاندند ، نشستید
کنون ، غم به سر آرید ، قبا را به در آرید
سرور است ، سرور است ، همه آتش و نور است
رخ ِ یار ببینید ، گل ِ بوسه بچینید
برایید از آتش ، کهن رسم ِ سیاوش
کمان را به در آرید ، به آرش بسپارید
هدف سینه ی دیروز
به شکرانه ی این جشن و به پیروزی نوروز : داریوش لعل ریاحی
شما غنچه ی عیدید ، شما بوی بهارید
از این گوژ در آیید ، به جز عشق نجویید
چرا رنگ نباشد ، چرا خنده و آهنگ نباشد
شما این همه رفتید ، شما این همه گفتید
چه سدها که گذشتید ، چه جاها که سرودید
مگر موج نبودید ؟
چه شد شوق ِ دویدن ، به سرچشمه رسیدن
شکستند ، شکستید - نشاندند ، نشستید
کنون ، غم به سر آرید ، قبا را به در آرید
سرور است ، سرور است ، همه آتش و نور است
رخ ِ یار ببینید ، گل ِ بوسه بچینید
برایید از آتش ، کهن رسم ِ سیاوش
کمان را به در آرید ، به آرش بسپارید
هدف سینه ی دیروز
به شکرانه ی این جشن و به پیروزی نوروز : داریوش لعل ریاحی
چنبر زده هنوز
در تراکم اندوه
یک مرد ، یک تجسم تنهایی
در پیچ کوچه ای که دگر عابرش نبود !
اینجا دگر مجال نعرهء رستم نیست
یعقوب لیث ، مرگ خراسان ، دید .
دشت از صدای جغد به جان آمد
نقال سالخوردهء شاهنامه
از فصل دیرپای پلشتی
دیوانه گشته است.
این حاکمان خدعه که بربستند
بر چارسوی مدرسه ، دیوار!
میترسند از سپید
میترسند از سیاه
می لرزند از طلیعه نوروز!
هرچند شکسته قامت این برگ
پتیاره خفته بر سر هر راه
من زنده ام چو آتش بی دود
تا مرگ غافلانه دژخیم! دکتر عارف پژمان
در آستان لحظهی میعاد
خاک ناگهان سینه چاک داد
و هزار سبز ملوس ز بطن باغچه دمید
قلب زمین طپید، ناگهان، سال تحویل شد
بلور نور آبگینه لب پر زد انگار و از پشت پنجره ، خورشید
در صیقلای آینه خندید
و بهارِ نگارین ، سوار مرکبِ زرّین غبار نسیم
از راه سر رسید
یکباره باغ شکوفان به لُختِ شاخهها شکوفه شکفت
پرنده ، به شوق از آشیانه پرید و به نور و آب و آفتاب ، سلام گفت
و جویبار به رقص طراوت در آمد و هلهله سر داد
وه، چه فرخنده زادروزی است نوروز : میلاد پر شکوه طبیعت : جهانگیر صداقت فر
نوروز_ دلفروز ، پر ا کند عطر عید
گل شد پدید و بلبل_ شیدا ، ز ره رسید
گر سال کهنه ، هیچ به جزغم ، نیا فرید
بنگر به سال نو ، که ز شادی ، دهد نوید
دکتر منوچهر سعادت نوری
۱۳۹۱ بهمن ۱۷, سهشنبه
خا طره
برای ماهرخ
من در صفای عشق تو می د ید م
آن ا لتها ب_ دوره ی هستی را
آن ا لتها ب_ دوره ی هستی را
من ازشکوفه زار تو می چید م
آن غنچه های جوشش و مستی را
آن غنچه های جوشش و مستی را
خورشید با مد ا د ی من ، بود ی
لبخند_ آ سما نی تو ، رخشا ن
لبخند_ آ سما نی تو ، رخشا ن
شب های تیره شادی من بود ی
گیسو و هر کرشمه ی تو افشا ن
گیسو و هر کرشمه ی تو افشا ن
درسا حل_ وجود تو می گشتم
با گا م ها ی و ا له و شید ا یی
با گا م ها ی و ا له و شید ا یی
د ریا ی ا شتیا ق تو می جستم
در روزگا ر حسرت و تنها یی
در روزگا ر حسرت و تنها یی
دکتر منوچهر سعا دت نوری
نیویورک - ۱۹۶۸
برگرفته از مجموعه ی امید و آرزو
اشتراک در:
پستها (Atom)