خبرت هست که از هرچه در آن ارزش بود
شده نابود در ايران و نماندست نشان
گوهرمعرفت وحرمت تاریخ و زبان
گشته پا مال و به رفته است ز کف بس ایمان
دانش و دین و جوا نمردی وانصاف امروز
بنده ی درگه ی درهم شده هریک آسان
مرد و زن تحت فشارو ز بسی حق محروم
ظلم و بیداد فراوان و فزون بر نسوان
فقر و فحشا و فساد وغم و زاری و بلا
شده گسترده به کشور ، به همه شهر و مکان
غافل و بی خرد و چاکر و نادان درکار
اهل دانا شده برگوشه ی غربت زندان
ناخدا، خواب و یا بر سر اوراد و دعا
کشتی ملک فتاده ، همه سو بر توفان
شود آیا که فریدون زمان ، برخیزد
تا دهد ، دوره ی ضحاکی ایران، پایان
دکتر منوچهر سعا دت نوری