باشیم همچو کودک و بالغ به یک زمان
فریاد خود به اوج فلک بر رسانده ایم
دارنده ی تمدن و فرهنگ باستان
اما ز کاروان جهان باز مانده ایم
اما ز کاروان جهان باز مانده ایم
در لوحهای که مانده ز کوروش به یادگار
منشوری از حقوق بشر بر نبشته ایم
با بس مهاجمان شده ایم ما به کارزار
اما اسیر و بنده ی آنان نگشته ایم
اما اسیر و بنده ی آنان نگشته ایم
ما مظهری ز درد و بلای زمانه ایم
در گیر بس حوادث سخت و ندیده ایم
آزرده ایم از ین شب تاریک و پر ز بیم
در آرزوی صبح پگاه و سپیده ایم
در آرزوی صبح پگاه و سپیده ایم
دکتر منوچهر سعادت نوری
بر گرفته از مجموعه سرودههای امید وآرزو