۱۳۹۱ اسفند ۲۵, جمعه

نوروز : در سروده های برخی سخنو ران امروز



دو روز مانده به نوروز ، تهی ترم از جام
و شب، دراز تر از طیلسان ضحاک است
کجا برم دل را، دلم برای بهاران، بهانه می گیرد
کجاست گوشه ی میخانه ای و عربده ای
کجاست آتش تاکی و دود منکسری!
ایا نشسته به معراج دشت های کبود
ایا زمین اهورا، گذرگه مزدا ، ایا جوانه ی جم
ایا دیار اوستا ، خانه ی خدای خرد
ایا سلاله ی یعقوب لیث صفاری
ایا قبایل هم شیون شبانه ی من
چه شد که گوهر دین بهی ، به یغما رفت
خدایگان، شنل سبز را به خاک افکند
خدای آبادی ، که عاشق همگان بود و دلسپرده ی خلق
ز تختگاه خودش، ناگهان، کناره گرفت
و گوهران دهش را و ، داد را، گم کرد!
خدای خوبان رفت
خدای سلطه گران ، با بهار دشمن بود
خدای سلطه گران ، از سپیده می ترسید
خدای منتقمی بود، خودستای و عبوس!
دو روز مانده به نوروز، آسمان ابری است
ازآن خرابه، خبرهای داغ می آید
نشسته اند سیه جامگان دیو سپید
برای مرگ کبوتر، ستاره می شمرند
کسی به یاد چمن نیست ، عاشقی جرم است!
به آستانه ی درها و شمعدانی ها ، شکفته خنجر کین!
دو روز مانده به نوروز ، رفته ام از یاد ، تهی ترم از جام
بهار بود که عشقت میان اشک شکست
بهار بی تو مرا کشت ، هرکجا قفس است
قفس درون قفس ، من کجا روم، چه کنم؟  دکتر عارف پژمان

بهارا ، زنده مانی ، زندگی بخش
به فروردین ما ، فرخندگی بخش
بهارا ، باش کاین خون گل آلود
برآرد سرخ گل ، چون آتش از دود
میان خون و آبش ، ره گشائیم
از این موج و از این توفان ، برآئیم
به نوروز دگر ، هنگام دیدار
به آئین دگر ، آیی پدیدار : هوشنگ ابتهاج (ه.الف.سایه)

اینجا ، غبار صورتی و سبزی
پاشیده اند روی درختان دوردست
که در هوا هنوز شناور ، معلق است
از راه دور ، بوی بهار تو را هنوز
آمیخته به خون خزانی ، احساس می کنم
ای جلگه ای که رایحه ی هجرت
از برگ برگ باغ و بهار تو ، می وزد
می بینم آه ، اینجا گنجشک ها که بر لب پاشوره های حوض
با ماهیان سرخ ، سخن از مهاجرت می گویند
با سبزه نای گندم چنگیز ، دهقان توس و تبریز
نوروز باستانی فرخنده باد : دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

آمد  آمد بهار و من ، با خويش / می سرايم تويی بهار ، تويی
می وزد ، تا نسيم فروردين / عطر گيج بنفشه زار تويی ....
هفت سين است و سبزه  و سنبل
من و يادی و شمعی و سوزی
زير لب ، باز سر کنم آرام / تو بهاری ، تويی که نوروزی : پیرایه یغمایی

نوروز ماندگار است تا یک جوانه باقی ست
باقی ست جمع جانان تا این یگانه باقی ست
بار دگر بریدند نای و نواش اما
این ساز می نوازد تا یک ترانه باقی ست
سینه به سینه گفتند کوتاه تا شود شب
کوتاه می شود شب وقتی فسانه باقی ست
عید است و نامه دارم از من رسان سلامی
بشتاب ای کبوتر تا آشیانه باقی ست
گم کردمش ! نشانی ش یک کوچه تا جوانی
پیداش کن پرنده ! تا این نشانه باقی ست
می چینمت ستاره از آسمان کرمان
پرواز کن ستاره ! تا بام خانه باقی ست
نور نگاه کورش بر بردگان بابل
بعد از هزارها سال در هگمتانه باقی ست
زیباست حرف باران در کوچه های تبریز
آواز مولوی هست تا یک چغانه باقی ست
دود اجاق وصلی کو در سفر بر افراشت
بعد از هزار منزل در بلخ و بانه باقی ست
در حیرتم که بعد از کشتار عشق اینک
در زیر سقف تاریخ عطر زنانه باقی ست
تازی وکینه توزی ، بخل وسیاه روزی
نفرین بر انکه عدلش با تازیانه باقی ست
عصر دگر بر آید این نیز هم سر آید
گر نیستت یقینی حدس و گمانه باقی ست
یغمائیان ربودند محصول عمر ما را
بشتاب و کشت میکن تا چند دانه باقی ست
افراط کرد و تفریط این ساربان گمراه
ای کاروان سفر خوش راه میانه باقی ست : علیرضا میبدی

چه شود اگر گذارم سر خود به دوش باران
و بنوشم از لبانش دو سه جرعه از بهاران
تن تشنه را سپارم، به طراوت جسورش
و، چو بید، گیسوان را کنم از شعف پریشان
نفسش مسیح گونه بدمد شفای مستی
به عروق سرد هستی و رهانـَدم ز حرمان
بشوم چو لاله دربست، ز شراب ژاله سرمست
برسد ندا: بنوش و به بهاریان بنوشان
و بنفشه ها به شبنم، سر و روی خویش شویند
که پرنده ای کـُندشان، به ترانه بوسه باران
چو شکوفه های بی تاب و جوانه های بی خواب
غزلم به رقص آید، به ترّنم هـَزاران
چه شود اگر نسیمی بوزد ز سمت البرز
که به بی قرار ِ غربت خبری دهداز ایران
خبری به سرخی ِ گل و به لحن سبز بلبل
همه مژده ی رهایی، ز حصار هر چه زندان
خبراز طلوع امید به مرام گرم خورشید
که زروزگار جمشید شده چیره بر زمستان
چه شودکه سـِحرنوروز،به غمان کهنه پیروز
ندهد دگر به بیداد، پر و بال ِ فتنه این سان
برسد صدای عاشق، به شفاعت شقایق
به هر آن کجا که شاید، برسد صدای انسان : ویدا فرهودی

نوروز رسید و رخت نو می‌پوشم
با جوشش چشمه‌سارها می‌جوشم
تا سال نو آغاز شود با مستی
چشمان شرابی تو را می‌نوشم
نوروز رسیده است شادی باید
از بادۀ ناب هرچه نوشی شاید
بادا که به فرخندگیِ این نوروز
هر لحظۀ شاد باز شادی زاید
روز نوی من مژدۀ نو روز منی
نوروز بزرگ و شاد و پیروز منی
من پیریِ- دوربادِ- فردای توام
تو روح جوان سالیِ دیروز منی
نو روز از ان سوی زمان آمده است
گلجوشِ جوانیِ جهان آمده است
تا پیر نباشند جوانان زاندوه
نوروز شکفته وجوان آمده است
نوروز خوش است و جشن نو روز رواست
هر چند بزرگ داری‌اش باز سزاست
نوروز بزرگ، زادن زردشت است
روز شش فرودین و آن ویژۀ ماست :‌ نعمت آزرم

عید آمد و اندوه فراوان داریم
چشم ِ نگران به حال ِ ایران داریم
از سیل سی و سه ساله‌مان قحطی زاد
زانروست که آرزوی باران داریم : محمد جلالی چیمه (م. سحر)

نوروز که سبز رنگ و سرخ است و سپيد
باز آمده با جامه‌ی رنگينِ اميد
اين جشن طبيعت است، مِی نوش و برقص
جزيی ز طبيعتيم ما، بی‌ترديد
* * *
نوروز چو با نور و نسيم آميزد
سرمای سيه به کوی شب بگريزد
خورشيد به شادباشِ اين پيروزی
ذراتِ طلا به روی دنيا ريزد : مهرانگيز رساپور (م. پگاه)

بنوشید بنوشید ، رخ از یار نپوشید
شما غنچه ی عیدید  ، شما بوی بهارید
از این گوژ در آیید ، به جز عشق نجویید
چرا رنگ نباشد ، چرا خنده و آهنگ نباشد
شما این همه رفتید ، شما این همه گفتید
چه سدها که گذشتید ، چه جاها که سرودید
مگر موج نبودید ؟
چه شد شوق ِ دویدن ، به سرچشمه رسیدن
شکستند ، شکستید - نشاندند ، نشستید
کنون ، غم به سر آرید ، قبا را به در آرید
سرور است ، سرور است ، همه آتش و نور است
رخ ِ یار ببینید ، گل ِ بوسه بچینید
برایید از آتش ، کهن رسم ِ سیاوش
کمان را به در آرید ، به آرش بسپارید
هدف سینه ی دیروز
به شکرانه ی این جشن و به پیروزی نوروز : داریوش لعل ریاحی

چنبر زده هنوز
در تراکم اندوه
یک مرد ، یک تجسم تنهایی
در پیچ کوچه ای که دگر عابرش نبود !

اینجا دگر مجال نعرهء رستم نیست
یعقوب لیث ، مرگ خراسان ، دید .
دشت از صدای جغد به جان آمد
نقال سالخوردهء شاهنامه
از فصل دیرپای پلشتی
دیوانه گشته است.

این حاکمان خدعه که بربستند
بر چارسوی مدرسه ، دیوار!
میترسند از سپید
میترسند از سیاه
می لرزند از طلیعه نوروز!

هرچند شکسته قامت این برگ
پتیاره خفته بر سر هر راه
من زنده ام چو آتش بی دود
تا مرگ غافلانه دژخیم! دکتر عارف پژمان

در آستان لحظه‌ی میعاد
خاک ناگهان سینه چاک داد
و هزار سبز ملوس ز بطن باغچه دمید
قلب زمین طپید، ناگهان، سال تحویل شد
بلور نور آبگینه لب پر زد انگار و از پشت پنجره ، خورشید
در صیقلای آینه خندید
و بهارِ نگارین ، سوار مرکبِ زرّین غبار نسیم
از راه سر رسید
یکباره باغ شکوفان به لُختِ شاخه‌ها شکوفه شکفت
پرنده ، به شوق از آ‌‌شیانه پرید و به نور و آب و آفتاب ، سلام گفت
و جویبار به رقص طراوت در آمد و هلهله سر داد
وه، چه فرخنده زادروزی است نوروز : میلاد پر شکوه طبیعت : جهانگیر صداقت فر

نوروز_ دلفروز ، پر ا کند عطر عید
گل شد ‌پدید و بلبل_ شیدا ، ز ره رسید

گر سال کهنه ، هیچ به جزغم ، نیا فرید
بنگر به سال نو ، که ز شادی ، دهد نوید

دکتر منوچهر سعادت نوری